خلاصه داستان: ارباب روستا، سالهاست که مالک تنها آسیاب آبادی است و مردم را استثمار میکند. او درضمن از ساختهشدن آسیابی که بتواند منافع مردم را تأمین کند جلوگیری میکند. مدتهاست که مردم روستا سنگ عظیمی را برای آسیاب تراشیده و آماده کردهاند، اما برای حملش ایادیِ ارباب همیشه مانع شدهاند. بالاخره یک کولی به روستا میآید. ورود کولی به روستا احساسات فروخفتهٔ مردم را بیدار میکند...