خلاصه داستان: نیما زند کریمی که استاد تاریخ است با دختری آشنا میشود که در رابطه با دورهای تاریخی تحقیق میکرد که در هیج کتابی چاپ نشدهاست. نیما که عقیده داشت چنین دورهای وجود ندارد، برای اثبات حرف خود دختر جوان را همراهی میکند تا اینکه متوجه میشود حق با دختر جوان است و دورهای وجود دارد که تخت پادشاهی در تهران قرار داشته اما در هیچ کتابی از این دوره نقل نشدهاست. سپس نیما برای تحقیقات بیشتر وارد کاخی میشود و قهوه تلخی را مینوشد. نیما پس از خوردن قهوه از حال میرود و وقتی چشم باز میکند میبیند که در همان دورهای که هست که در رابطه با آن تحقیق میکند.