خلاصه داستان: یک زن بومی آمریکایی، با فرار به جنگل سیاه از باند بدنام هلندی وایلدر فرار می کند. هنگامی که داخل می شوند، آنها به سرعت متوجه می شوند که باید به یکدیگر کمک کنند زیرا آنها ناخودآگاه یک موجود درنده باستانی، معروف به وندیگو را بیدار کرده اند و …
خلاصه داستان: لورل و هاردی در پی “مری رابرتز” هستند تا خبر فوت پدرش را به وی بدهند و ارثیه هنگفتی از جمله یک معدن طلا را که پدرش برایش به جای گزارده به وی تحویل دهند. آنها مری را در کافهای در غرب میابند. ولی صاحب کافه و همسرش طماعش در پی بدست تصاحب این ثروتند.