خلاصه داستان: لورل و هاردی در پی “مری رابرتز” هستند تا خبر فوت پدرش را به وی بدهند و ارثیه هنگفتی از جمله یک معدن طلا را که پدرش برایش به جای گزارده به وی تحویل دهند. آنها مری را در کافهای در غرب میابند. ولی صاحب کافه و همسرش طماعش در پی بدست تصاحب این ثروتند.
خلاصه داستان: هاردی که یک پزشک متخصص مغز است به همراه دستیارش لورل بر سر این که کدام به تلفنها جواب دهند با هم مشاجره می کنند. با این حال قرار است که هر کدام برای ساگرد ازدواج خود با خواهر آن یکی برنامه ریزی کنند…
خلاصه داستان: الیور بعد از اینکه متوجه میشود دختر رویاهایش “ژورژت” با یک افسر ارتش ازدواج کرده است افسرده می شود. برای فراموش کردن این واقعه او و دوستش لورل به ارتش می پیوندند. اما در آنجا در یک عملیات آنها را به اعدام محکوم می کنند. آنها با یک هواپیمایی دزدی موفق می شوند که فرار کنند اما…
خلاصه داستان: در سال 1938 جنگ خاتمه پیدا کرده است اما استنلی که مسئول حفاظت از یک سنگر بوده هنوز از این قضیه مطلع نشده است! در همین هنگام الیور، همرزم سابق استنلی، عکس وی را در یک روزنامه می بیند و…