خلاصه داستان: وقتی فرشته به رؤیا تلفن کرده و برای معالجه همسرش احمد که در بیمارستان بستری شده، از او استمداد میکند، رؤیا که یک آرشیتکت است، به سرعت از دفتر محل کارش، یک شرکت مهندسی ساختمانی، به سوی بیمارستان حرکت میکند و بین راه، پانزده سال پیش، روزهای دانشکده مرور میکند فرشته و رؤیا همکلاس در دانشکده معماری هستند…