خلاصه داستان: پیرزنی تصمیم گرفت به دیدن دخترش برود اما راهش از میان جنگلی پر از حیوانات خطرناک میگذشت. در مسیر به کدویی بزرگ رسید، آن را خالی کرد و خودش را داخلش جا داد. سپس کدو را قل داد و به حرکت درآورد. حیوانات جنگل از او میپرسیدند: «کدو قلقلهزن! کجا میری؟» و پیرزن پاسخ میداد: «میرم خونه دخترم!» حیوانات که از راز کدو بیخبر بودند، راه را برایش باز میکردند تا اینکه...