خلاصه داستان: جلال شریفی پدر مینو مرد متمولی است که با ناهید که چشم طمع به ثروت شریفی دارد ازدواج موقت کرده و قرار است بعد از رضایت دخترش مینو به ازدواج دائم تبدیل کند اما مینو مخالف ازدواج پدرش با ناهید است شریفی به همراه ناهید و مینو در ویلای خود در شمال مستقر میشوند که در نزدیکی همان محل اردوی تفریحی آموزشی برای بچههای بهزیستی تشکیل شده سرپرستی اردو به عهده جوانی است به نام حمید.