خلاصه داستان: در مورد مردی به نام دیوید است که همراه با همسرش استفانی و پسر هشت سالهاش بیلی در یک شهر کوچک زندگی میکند. یک شب طوفان سهمگینی شروع شده و به خانه دیوید آسیب میرساند. طوفان صبح روز بعد با غبار عجیبی همراه میشود و دیوید همراه با پسرش به شهر و فروشگاه مواد غذایی میرود. اما به زودی آنها متوجه میشوند که این مه عجیب، موجوداتی ترسناک و تشنه به خون را همراه با خود به شهر آورده که هر کسی را در مسیرشان قرار بگیرد، میکشند و…