خلاصه داستان: مردی مهربان و مورد احترام در محلهاش، پس از مرگ والدینش سالها از برادر بیمارش، عمر، که به دلیل گزش حشره در کودکی زمینگیر شده، مراقبت کرده است. ساواش، که خدا را مقصر وضعیت دشوارش میداند، با بحران ایمان مواجه است. رشید، دوست نزدیک ساواش، و انس، روحانی محلی، او را به بازنگری در باورهایش تشویق میکنند...